پنبه زنی (۳) این قاعده ها رسم کجا بود؟

شاهزاده قجری مرحوم ایرج میرزا (جلال الممالک) به لحاظ وجود الفاظ و مضامین ۱۸+ که با خلوص بالای ۹۰ درصد در دیوانش به چشم می خورند؛آمار درست و درمانی از نظر میزان طرفداران ندارد که البته طبیعی هم هست!چون اکثر چاپهای موجود از دیوانش زیراکسی اند.یک جای مطمئنی هم قایم شده اند که دست زن و بچه به آن نرسد!(گناه سردرگمی آماری مسئولان در سرشماری هواداران،گردن خودش!)
نامبرده فوق به جز آن ۱۸+ های غیر قابل عرض و مثال،یک سری اشعار هم در انتقاد از وضع موجود(مربوط به حدود ۱۰۰ سال پیش) دارد که صد البته آنها هم یک جور دیگری غیر قابل عرض اند! و هزار البته با عنایت به درجا زدن های فرهنگی ملت عزیزمان‌در مدت مذکور؛هنوز هم‌ واو ننداز و مو به مو در ساختار فرهنگی مان حضور دارند.در راسشان هم مسئولان و سخنرانانی که تویشان یک جور و بیرونشان طور دیگری است.یا به قول حافظ:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
این وسط البته این همشهری ما به خاطر رندی خاصی که داشته،با وجود هم دوره بودن و حتی رفاقت با استاد مسلم آثار و اشعار ۱۸+ ایران یعنی عبید زاکانی،طوری حرف هایش را زده که تقریبا خانه ای نیست که از دیوانش خالی باشد.سر همین حساب هم هنوز کسی جرات نکرده همین بیت بالا یا غزل کاملش یا اشعار مشابه را (که خدایی خیلی هم با اوضاع مان جور در می آید) به اسم خودش یا سیمین بهبهانی و دکتر شریعتی و...در اینترنت یا به قولی فضای مجازی منتشر کند.
ولی چند سالی است که یک غزل شش بیتی به اسم همین ایرج میرزا دست به دست و کانال به کانال می شود که نه ربطی به سبک شعرش دارد نه در دیوانهای اصلی و زیراکسی و دیجیتالی اش اثری از آن هست ولی سر حساب تمایل ملت به نشر جعلیات در فضای مجازی و بی در و پیکری زیادی (ترس از زندانِ ۱۸+ و شلاق ِ۱۰۰+ شاعر اصلی هم روش!) چنان به اسمش پخش کرده اند که بیا و ببین!بعضی ها هم طوری بغلش عکس اش را هم زده اند که انگار خودش وصیت کرده این شعرم را حتما با عکسم چاپ کنید‌!
سه بیت اولش این است:
هر وعده که دادند به ما باد هوا بود/هر نکته که گفتندغلط بود و ریا بود/چوپانی این گله به گرگان بسپردند/این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود؟/ رندان به چپاول سر این سفره نشستند/اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود!...
طبق تحقیقات ما اولین بار این تخم لق را گروهی به اسم دهه پنجاهی ها(که خدا از سر تقصیرات شان نگذرد) در فیس بوک منتشر کرده اند و دیوار جعل شان همینطور تا ثریا رفته!ولی ما اینجا یک پتکی به دیوارشان زدیم که اگر شما هم چند جای دیگرهمین را پخش اش کنید،بعید نیست به امید حق علیه باطل یک خرابی درست و حسابی در دیوارشان حاصل شود!

نی بده به من (ترجمه شعر اعطنی النای جبران خلیل جبران)

نی بده من را ،نوا سر ده
 که باشد راز مانایی نوا
چون نوای نی بماند گر ‌شود
بنیاد هستی بر فنا
هیچ آیا همچو من جنگل
شده بی بند منزلگه تو را؟
جویباران کرده ای دنبال و
 بالا رفته ای از صخره ها؟
شسته ای تن را به بوی گل
کنی خشک اش به نور آفتاب؟
یا سپیده،در اساطیری قدح
نوشیده ای همچون شراب؟
نی بده من را، نوا سرکن
ندیدم‌ من از این خوشتر دعا
زندگی چون می رود از دست
می ماند نوای  نی به جا
عصرگاهی چو من آیا
بین آن انگورها
بوده‌ اند آن خوشه هایش
چلچراغی از طلا؟
یک شب آیا شد چمن فرشت
و روانداز بودت آسمان
تا شوی فارغ ز آینده
بری از یاد دیروز و زمان؟
نی بده من را نوا سر ده
نوای نی شود دل را قرار
چون گناهان می روند و
نی،نوایش ماندگار
نی بده من را نوا سر ده
ببر از یاد خود درد و دوا
نام مردم خط به خط ثبت و
قلمهایش زجنس آب ها!

🌹🌹🌹

أعطني الناي و غن فالغنا سر الخلود
و أنين الناي يبقى بعد أن يفنى الوجود
هل تخذت الغاب مثلي منزلا دون القصور
فتتبعت السواقي و تسلقت الصخور
هل تحممت بعطر و تنشفت بنور
و شربت الفجر خمراُ في كؤوس من أثير
أعطني الناي و غن فالغنا خير الصلاة
و أنين الناي يبقى بعد أن تفنى الحياة
هل جلست العصر مثلي بين جفنات العنب
و العناقيد تدلت كثريات الذهب
هل فرشت العشب ليلاُ و تلحفت الفضا
زاهداُ في ما سيأتي ناسياُ ما قد مضى
أعطني الناي و غن فالغنا عدل القلوب
و أنين الناي يبقى بعد أن تفنى الذنوب
أعطني الناي و غن و انس داء و دواء
إنما الناس سطور كتبت لكن بماء

پنبه زنی (۲)- آمدی جانم به قربانت ولی قبلا چرا؟!

یکی در جمعی می گفت:"خسن و خسین،هرسه دختران مغاویه بودند که در مدینه آنان را گرگ درید." یکی از حاضرین گفت:خسن و خسین نبود و حسن و حسین بود.هر سه نبود و هر دو بود.دختر نبودند و پسر بودند.مغاویه هم نبود و معاویه بود.معاویه هم نبود و علی (ع) بود.در مدینه هم گرگ آنها راِ پاره نکرد.امام حسن (ع) را زنش زهر داد.امام حسین (ع.) را هم‌ شمر ملعون در صحرای کربلا  شهید کرد.آن را که گرگ خورد،یوسف بود.در مدینه هم نبود و در راه کنعان به مصر بود..او را هم نخورد.برادرهایش گفتند خورده که در اصل دروغ بود و خودشان به چاهش انداخته بودند"
اینکه حالا چرا یاد این حکایت افتادیم،یکی نزدیکی به روز شعر و ادب فارسی بود ‌که ۲۷ شهریور هر سال است و بهانه اش درگذشت محمدحسین بهجت تبریزی،معروف به شهریار است.دومی که از اولی هم مهم تر است؛ادامه پنبه زنی و مبارزه با جعلیات مشهور ادبیات فارسی است که در راسش غزل معروف "آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا" از نامبرده قرار دارد.غزلی که شان نزولِ سرودنش به یک نحوِ کفر ابلیس طوری، از خود غزل و اصل قضیه هم معروف تر شده و از اینترنت هم گذشته و حتی به سریال تلویزیونی ای  که همشهری شهریار، کمال تبریزی هم ساخت،سرایت کرده.طوری که الان اگر به فرض محال و مثال،خود مرحوم هم از آن دنیا بیاید و راستش را بگوید؛همه و در راسش تلویزیون،چنان مشت محکمی به دهانش می کوبند که خودش و معشوقه اش بنشینند و قصه آشنایی و شعرش را همان طور که ملت و اینترنت و کمال تبریزی گفته اند؛تعریف کنند!
عرض شود قضیه، اینطوری که بین ملت و اون دو تای دیگر جا افتاده؛این بوده که شهریار مذکور،معشوقه ای داشته که از قضای روزگار،وصالش نصیبش نشده و نامبرده هم همینطوربه عشقش سوخته و ساخته تا اینکه دم مرگ شاعر،محبوبه ی نام نبرده خودش را به بیمارستان رسانده و اظهار آشنایی و بلکه پشیمانی کرده و شهریار هم سرِ همان تخت بیمارستان،غزلش را برایش گفته است.
در حالی که خدا به سر شاهد است که خود شهریار مزبور،در خاطراتش گفته که این شعر را سال ۱۳۰۹ و موقعی گفته که یک آدم درباری،معشوقه اش را به زور به عقد خودش درآورده و پرونده ای هم برای شاعر بخت برگشته ساخته و به نیشابور تبعیدش کرده.اما بعد از دو هفته؛خبر رسیده که آن درباری زورگو سکته کرده .بعد هم معشوقه خودش را به بالین شاعر  رسانده و او هم در حالتی بین سوز تب و خوشحالی،غزل معروفش را گفته.
حالا چرا وقتی سال مرگ شاعر ۱۳۶۷ است و تاریخ سرودن غزلش حدود ۶۰ سال جلوتر از زمان ادعایی،قضیه این مدلی جا افتاده؛الله اعلم!بماند که این ایراد هم به شاعر وارد است که چرا همان سال ۱۳۰۹ و بعد از خوب شدن تبش و مردن شوهر معشوقه اش؛وقتی که به قول علما،مقتضی (معشوقه شوهر مرده) موجود و مانع(شوهر ) مفقود بوده؛نرفته با بیوه بخت برگشته ازدواج کند تا هم به وصالش برسد،هم این همه سال،خودش و معشوقه و ما و تاریخ ادبیات را عذاب ندهد!

پنبه زنی (۱)    قیصر رو دست چارلی

جعل و نشر جعلیات در فضای بی در و پیکر مجازی،قدمتی تقریبا به اندازه ی ورود این فضا به ایران دارد.شروعش هم شوخی با جملات دکتر شریعتی و دکتر حسابی بود که بعدتر تا کورش هخامنشی هم عقب رفت!
از اینها اما بدتر،نسبت دادن شعر و حرفهایی است که هم چند صد کیلومتری با سبک و فکر و عقاید طرف فاصله دارد،هم کارش از شوخی گذشته و رسما به اسم مرحوم یا حتی زنده! به کتابهای درسی هم راه پیدا کرده!
چراغ این ستون "پنبه زنی" را با شعری مغلوط منسوب به شاعر هم استانی،مرحوم قیصر امین پور روشن می کنم تا به سهم خودم،جنگی البته نابرابر با این غلطهای مشهور و خانمان برانداز داشته باشم.
شعری پر از غلطهای وزنی و قافیه ای که حتی معلوم نیست غزل است یا مثنوی! ولی چنان به نام مرحوم در این شبکه های اجتماعی و اینترنتی منتشر شده که دست کمی از نامه من درآوردی فرج الله صبا از قول چارلی چاپلین به دخترش جرالدین ندارد!
و اما اصل این شعر شلم شوربا برای آشنایی:
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود 
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر تهیه بدستور میشود
گه جور میشود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست 
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
گاهی برای خنده دلم تنگ میشود 
گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هرچه زندگیست دلت سیر میشود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود
کاری ندارم کجایی چه میکنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود
(دست به رسم الخطش هم نزدم که در گناه شاعرش شریک نباشم!) که می بینید خوب با نمی شود بعدش با جور و ناجور و دستور،بعدترش با نام،این دفعه گدا،دوباره سنگ و تنگ و رنگ و دفعه بعدی با شمشیر و دیر و پیر قافیه شده که از قیصرِ شاعر و دکترای ادبیات که چه عرض کنم،از دکتر سمیعی و پروفسور حسابی هم بعید است!
صد البته شاعر جاعل از خدا بی خبر؛این وسط مصرع (گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود) را هم آورده که ملت از همه جا بی خبر با قطعه معروف ((...آه ای دریغ و حسرت همیشگی/ناگهان چقدر زود دیر می شود)) از مرحوم مغفور قیصر امین پور قاطی کنند و در اصل بودن جعلش شک نکنند!
حالا عجالتا و تا پنبه زنی بعدی،به پیر و پیغمبر قسم تان می دهم که به هر معری به اسم شعر و هر چرتی به اسم نثر در این شله قلمکار فضای مجازی اعتماد نکنید.شک کنید تا باشید!باز نشر یا به قول فرنگی ها share هم نکنید که شریک جرم نباشید! روی سهم من هم در کمک به رفع شک حساب کنید!