دماوندیه!
ای کوه سپیدمویِ چون قند
ای کیکِ بریده، ای دماوند
یک عمر چو بستنی وانیلی
برفِ سرِ قلّه ات پراکند
بر چشم و دل عمومِ تهران
سرزندگی و نشاط و لبخند
هر لحظه به لرزه میل می کرد
میخ تو نبود گر زمین بند
ضحاک به بند تو درافتاد
آرش ز سرِ تو تیرش افکند
مشهور،"بهار" شد چو گفتت:
"ای گنبد گیتی ای دماوند"
صد شکر ولی که مُرد و گوشش
نشنید کسی ز گنبدت کَند!
یک یازدهم ز تو بریدند
چون گوشت ز مغز رانِ گُسفند!
نه دامنه در امان ز تاراج
نه بر سرِ قلّه ات پدافند
گفتند که وقف بوده اینقد!
بردند و نگفت کَس: خَرَت چند؟!
"ای مادرِ سر سپید بشنو
این پندِ سیاه بخت فرزند"☆
حالا که چنین شده است اصلا
چون شیر بِغُر،مباش خُرسند
شاید که ز آتش درونت
هم‌ شرم‌ کنند،هم که ترسند
هر چند که خشمگینی اما
ظلم است که خشک و تر بسوزند
کج کن سرِ آتش و گدازه
دور و برِ "سولِقون" و "دربند"
هم نیز به "باستی هیلزِ" تهرون
آنجا که به رشوه اش پی افکند
"اکبر طبری" به شیوه ی خویش
جمع رفقاش با یه ترفند!
هر چند که گفته شخصِ اوقاف:
《اَنفالی و وقف،ناخوشایند!
بوده است خبرنگار،مغرض
گر گفته سند زدند و بردند》
این نیست بعید هیچ اما
جمع دگری به این بکوشند
یعنی که اگر به خود نجنبی
پا تا به سرت مگر فروشند
پس می دهمت قسم به ایزد
هم نیز به روحِ "زَند و پازَند"☆☆
می خواهی اگر،بجنب زیرا
اینها که شمردمت،نه لافَند
از راست مرنج و پند بشنو
بدرود،جنابِ دیوِ پابند!
آدم حسابی/۷ مرداد ۱۳۹۹
🌼🌼🌼
پی نوشت:
☆بیت از ملک الشعرا،محمد تقی بهار
صاحبِ اصل اثر!
☆☆اَوِستا و تفسیرِ آن