فالگیر (ترجمه شعر قارئه الفنجان نزار قبانی)
زن نشست و در چشمانش ترسی پیدا
و درنگی کرد و نگاه انداخت
فنجان نگون شده ی من را
و چنینم گفت:
پسرم غم نخوری (آری)
درسرنوشت تو آمده: عشق
پسرم بی شک مُرده شهید آن کس
که شود کشته ی عشق دلداری
فنجانت دنیایی ترس آور
زندگی ات سرشار از جنگ و سفر
عاشق خواهی شد بسیار و می میری بسیار
عشق همه زنهای دنیا خواهی ورزید و
بر می گردی آخر همچون شاهی
که خورده شکست ( و شده بی یاور)
پسرم در زندگی تو زنی می بینم
چشمانش (شایسته ی) سبحان الله
و دهانش خوشه ی انگوری
خوش نقش (وزیبا)
در خنده ی او نغمه و آهنگ است و(شمیم) گلها
آسمانت بارانی اما
و تو را بسته شده این راه
دلدارت...پسرم
در کاخی شده پنهان
کاخ بزرگی
که نگهبان ها دارد از سربازان و سگان
شهزاده ی قلبت، خوابیده در آن
هرکس خواهد به اتاق خوابش
پا بگذارد (برود به درون)
خواهد شد گم
هر کس خواهد دستانش گیرد
و پرد از پرچین باغش بیرون
خواهد شد گم
هر کس خواهد که گشاید بند از گیسویش پسرم
خواهد شد گُم،گُم،(آری) گُم
دیدم و خواندم فال قهوه
ستاره ی بسیاری مردان
و نخواندم هرگز
چون فنجانِ(فالت) فنجان
و ندیدم هرگز پسرم غمهایی
با غمهایت همسان
در سرنوشت تو این آمده
تا به ابد برداری گام
در راه عشقت بر لبه ی تیغ
و بمانی (آخر) چون صدفی تنها و بیدی غمگین
تقدیرت این بوده که تا به ابد
با کشتی بی بادبان در دریای عشق
بسپاری راه
میلیونها بار عاشق شوی و
برگردی آخر
چون شاهی کشیده شده از تخت سلطنتش پایین
***
جلست والخوف بعينيها
تتأمل فنجاني المقلوب
قالت:
يا ولدي.. لا تحزن
فالحب عليك هو المكتوب
يا ولدي،
قد مات شهيداً
من مات على دين المحبوب
فنجانك دنيا مرعبةٌ
وحياتك أسفارٌ وحروب..
ستحب كثيراً يا ولدي..
وتموت كثيراً يا ولدي
وستعشق كل نساء الأرض..
وترجع كالملك المغلوب
بحياتك يا ولدي امرأةٌ
عيناها، سبحان المعبود
فمها مرسومٌ كالعنقود
ضحكتها موسيقى و ورود
لكن سماءك ممطرةٌ..
وطريقك مسدودٌ.. مسدود
فحبيبة قلبك.. يا ولدي
نائمةٌ في قصرٍ مرصود
والقصر كبيرٌ يا ولدي
وكلابٌ تحرسه.. وجنود
وأميرة قلبك نائمةٌ..
من يدخل حجرتها مفقود..
من يطلب يدها..
من يدنو من سور حديقتها.. مفقود
من حاول فك ضفائرها..
يا ولدي..
مفقودٌ.. مفقود
بصرت.. ونجمت كثيراً
لكني.. لم أقرأ أبداً
فنجاناً يشبه فنجانك
لم أعرف أبداً يا ولدي..
أحزاناً تشبه أحزانك
مقدورك.. أن تمشي أبداً
في الحب .. على حد الخنجر
وتظل وحيداً كالأصداف
وتظل حزيناً كالصفصاف
مقدورك أن تمضي أبداً..
في بحر الحب بغير قلوع
وتحب ملايين المرات...
وترجع كالملك المخلوع